نمایشگاه فرانکفورت 9 - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

داستان نهم : سفرخانه  در بن

 

 

در منچستر همه کارها  بخوبی پیش رفت  و  با  چانه  زنی های من موفق شدیم ماشین  الات را  با ده  در صد تخفیف  برای مجید  بخریم........ بعد  از  اتمام  معامله  با  مجید قرار گذاشتیم سه هفته بعد  در تهران همدیگر رو ببینیم. و  به  این ترتیب از او  جدا شده و با  یک  پرواز دوباره  به  آلمان  و البته این بار به شهر بن  بر گشتیم.

وقتی علی در خونه رو با کلیدش  باز کرد . حسن ، فریده و بچه ها که منتظر ما بودند ، خودشون رو به  در رسوندن و همانجا بازار  جیق و بغل وبوس داغ  شد.

بعد ازاحوالپرسی های پر هیجان به  اتاق نشیمن رفتیم و فریده قهوه وشیرینی  آورد . و ضمن  مرور خاطرات جوانی از اوضاع  واحوال امروز حرف زدیم. فریده خیلی از مریم و بچه ها  می پرسید و  متاسف بود چرا مریم را با خودم نیاوردم ....... منم  توضیح  دادم به  خاطر فشرده بودن برنامه ها درصورت آمدنش خیلی اذیت می شد. فریده قول گرفت در سفر بعدی  حتما"  باید مریم هم  دنبالم باشه..... منم قول  دادم

حسن گفت : راستی احمد  چمدون  و  بسته هات رو  گذاشتیم  توی پیلوت که مهمانسرای خونه ام هست.

گفتم : مگه  نگفتم اونا سوغاتی  های  شماست ..... چرا بازشون نکردین.

فریده جواب داد :  تو گفتی اما  ما  فکر کردیم  ، آخه این همه چیز  که  سوغاتی  نمی شه

جواب دادم :  می شه  خیلی  خوب هم  می شه ...... و ادامه  دادم  خیلی خب بریم  بازشون کنیم تا بهتون بگم چکار باید  بکنیم.

همه دسته  جمعی بطرف طبقه پایین رفتیم.

ضمن دیدن  سوئیت مهمان بسته ها رو یکی یکی باز کردم  و با  احتیاط چیزهای داخل  اونا رو درآوردم وکناری گذاشتم. چشمای حسن برق می زد.........رومیزی های ترمه ،  ظروف مسی تزیینی قدیمی شامل دو  سه  تا مجمعه با سایز های مختلف و غیره ، گلیم  های خوشگل  و رنگارنگ . یک قلیون تزئینی، قوری استکان نلبکی با طرح  ناصرالدین شاهی ،  چند  تا کوزه خوشگل گلی و بالاخره  یک  سماور زغالی آبکاری شده به همراه یک  انبر  مخصوص ،........... خلاصه ، بادوتا  پایه  تختی که توی  انبار  حسن پیدا کردم ظرف یک ساعت زیر زمین تبدیل شد به  یک  قهوخانه سنتی ایرونی ...... برای علی ، محسن  و نوبهارهم ، همه چیز  خیلی جالب  بود ....... حسن توی پوست خودش نمی گنجید پرید ومن رو دوباره  بغل کرد وسرش روگذاشت  روی شونم و من  بو  کرد ............. گفت  احمد بوی  خونه میدی ............ بوی ایران  میدی ...... با حضورت این عطر و بو،  توی همه  خونه  پیچیده ......

ماچش  کردم  و گفتم : خیلی دلم  براتون  تنگ شده  بود ........ اشگ  توی چشم  همه جمع  شده  بود .

فریده  برای  اینکه  فضا  عوض بشه  گفت: احمد این کوزه ها به چه  درد می خوره ؟..........

به شوخی گفتم : آوردم برای فرشته ، تا کوزه اش رو  عوض کنم ...... شنیدم هنوز شوهر نکرده .....

حسن زد  زیر خنده  و گفت :  نه  هنوز منتظرِ تو بری  خواستگاریش.......

فریده  یدونه زد تو پشت حسن و گفت : دست از  سر این  خواهر  بیچاره  من ور  نمی  دارین  شما  دوتا   ...... اسغفرالله .....

حسن  گفت  : مگه  دروغ  می گم.؟

 فریده گفت :  حسن  خجالت بکش ......

گفتم :  شوخی کردم بابا ...... ببینم  اینجا پیاز و بادنجان  و گل کلم پیدا میشه ....... یا نه ؟..... اینا رو  هم  باید  از  ایران  می  آوردم؟ ..........

فریده خندید و گفت:  اینا رو  واسه چی می  خوای  ؟......

 گفتم می خوام  براتون ترشی وشور بندازم ......... کوزه  ها رو  هم واسه  همین  آوردم ............

حسن  گفت : نه ..........

گفتم : چرا ............

گفت: نههههههههههههه ....... بگو  جون  تو

گفتم به  جون  تو ...... و ادامه  دادم  چند  وقته  یه  آبگوشت  سیر  با  ترشی نخوردین .........

حسن با ذوق جواب  داد : از   موقعی که  اومدیم  اینجا  ...........  و  ادامه  داد : به جون  خودم ........ مثه  همیشه  زدی تو  خال ............

نوبهار  همین  جور مات  و مبهوت  دهن  من و حسن  وفریده  رو نیگا  می کرد ......... متوجه  شده  بود خونه و بابا مامانش یه  جور دیگه شدن ......  واقعا" میشد  این تغییر و  توی چهره  شون دید  . پسرها هم این ماجرا  ها براشون جالب بود ..... اما  خود دار  تربودن .

هنوز  آفتاب  توی آسمون بود  ،  حسن پیشنهاد  داد، بریم  بازار و چیزهای  لازم  رو  بخریم  و شام  رو هم بخوریم  بر گردیم.

دسته جمعی راه  افتادیم  به طرف مرکز خرید ..........



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: نمایشگاه فرانکفورت

تاريخ : سه شنبه 26 آبان 1398 | 12:35 | نویسنده : کاتب |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.